وقتی توقف بیشتر از 10 ثانیه شد و متوجه عبور خودروهای کناری شدم، تقریبا با اخم و دلخوری سرم را بلند کردم که ببینم دلیل این توقف بی هنگام چیست. پیرمردی خمیده را دیدم که به زحمت واکرش را نگه داشته بود و مرد میانسالی که کنارش راه می رفت. پیرمرد برای گام برداشتن مشکل داشت و هر قدم را سه برابر معمول کش می داد. همان لحظه با خودم فکر کردم این تاخیر بی دلیل نیست، لبخند زدم  و اخم ها و دلخوری دود شدند و به هوا رفتند. شاید کمتر از سه دقیقه منتظر عبور آنها بودیم. 


راننده میانسال همینطور که حرکت می کرد، توی آیینه نگاه کرد و گفت:" باید برای آدم های اینجوری صبر کرد. بنده خدا دست خودش که نیست " 

لبخند زدم.

دوباره گفت: " چند وقت پیش برای یک خانم و آقا منتظر شدم که از خیابان رد شوند. مرد که داشت رد می شد گفت مگه تو این زمانه هم کسی از این کارها می کنه؟ گفتم چرا که نه. هر دو تا خندیدیم"

باز هم لبخند زدم و گفتم خیر ببینید.

دارم فکر می کنم چند نفر از ما در هیاهوی جهان، گم شده ایم؟ چند نفر از ما هنگام عبور و مرور دیگران را می بینیم، حس می کنیم؟ چند نفر از ما لبخندی بر لبی می نشانیم؟ دیروز همراه دوستانم به کافه رستورانی رفتم. یکی از وسایل پذیرایی نمکدان و فلفلدان به هم چسبیده ای بود به رنگ آبی آسمانی. روی هر دو نوشته بود: 


Enjoy little things

چند نفر از ما بلدیم؟





مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طاها مهاجر Nicole ...شب های روشن... پرورش کبوتران گوشتی تعمیرات لوله پلیکا آقای زنگ آهن مطالب اینترنتی و کافی شاپ